مدح و مناجات با حضرت معصومه سلاماللهعلیها
چنان پوشیده در نورست آن تندیس زیبایی که باشد یکبهیک شایستۀ القاب زهرایی به دنیایش رضا سوگند، از بس محوِ حق بوده جـدا گـردیـده از آمـال او امـیال دنـیـایی سواد معجرش آموخت بر شب پردهداری را غبار مرکـبـش شد تـوتـیای چشم بیـنایی نخوانده نامه را پاسخ بگوید دختر موسی به حیرت مانده ابناء بشر از این توانایی چو بیند حضرت کاظم جواب نامه را گوید: پدر قربان او گردد از این اِشراف و دانایی بپرس از حضرت موسی بن جعفر این کرامت را مگر علم لـدنّی گـفته او را جای لالایی؟ شفاعت میکند از شیعیان در عرصۀ محشر تصور کن چقدر آنروز میگردد تماشایی دمی که دید در غربت گرفتارست مولایش عَلَم بر دوش شد در یاریِ مولا به تنهایی کـنـیـز شـوکـت شاهـانـۀ او مـادر گـیـتی غــلام هــمــت مــردانـۀ او بــود آقـایـی مسیر راه از فیض شما شد جادۀ رحمت به هر جایی که رفتی سبز شد باغ شکیبایی حضور با شکوهت آبروی اهل ایران شد حیا و غیرت ما ثبت شد در چرخ مینایی قسم بر زینب کبری که در این کشور مولا ز فرزندان زهرا میشود با گل پذیرایی تویی آن زن که بعد از حضرت صدیقه و زینب خدا شایـستهاش دیده برای حکـمفـرمایی غبار قبرت از علم لَـدُن پُـر بوده تا رفته فقاهت از سر کویت به سر حد شکوفایی به دریای علومت دیدهام جمع فـقیهان را چنان غواصها در حال اقیانوس پیـمایی بزرگانی چنان بهجت اگر صاحبْنفس بودند ز انفاس شما آموخـتـند اعجـاز عـیسایی به پیشت مجتهد با علم، و عارف با عمل آید حساب عاشقان پاکست از این وسواس مبنایی دلم با آرزوی "اشفـعی لی" میشود آرام که من را جز تولا و تبری نیست دارایی گنه کارم من و ای عصمتِ حق، پردهپوشی کن پـناه آوردهام در سایهات از بیم رسـوایی |